اولا دانشگاه

متن مرتبط با «همسایه» در سایت اولا دانشگاه نوشته شده است

قضیه همسایه

  • نمیدونستم اینو بنویسم یا نه ولی از غمش داشتم دق میکردم نشد نگم... یکی از همسایه های ما خیلی ادمای با ابرو و مهربون و نازین این هرهفته از من و مامانم خبر میگرفت و حالمونو میپرسید یا همو میدیدیم یه پسریم دارن،که انقدر بهش محبت زیادی کردن که دیگه بجای بچه انگار پادشاه دارن... یادمه اگه بیرون بودیم سرساعت باید برمیگشتیم که داداشش گرسنه نمونه و برنج براش گرم کنن غذا بجز برنج براش نمیپختن چون خوشش نمیومد اگه میرفتیم اونجا و داداشش خونه خواب بود عملا باید برمیگشتیم البته نه تنها داداشش کلا بچه هاشون و مرداشون و اینجور پادشاه میدونستن و خانوادگی اینجور بودن داداشه رو چندبار براش ماشین خریدن با اینکه وضع مالی خوبی نداشتن هربار مدل بالاتر در حد وسعشون... خلاصه چندشب پیش صدایی از خونشون اومد چندوقتم بود دعوا داشتن و پسره تصادف کرده بود و با یه دختر مطلقه ..... ولی هنوز مامان باباش لی لی ب لالاش میزاشتن و هربار مامانه میگفت پسرم جوونه دیگه... حرفی که از بچگی ک میشناختیمشون میزد.. و همچنان این پسر و بچه ی دیگش قندعسل بودن و فقط اینا انگار بچه داشتن ینی یچیز میشنوین،اگر زمین میخوردن اینا انگار کل دنیا داره از هم میپاشه یه خش رو دستشون میفتاد انگار اسمون به زمین اومده چندشب پیش یه صداهایی ازخونشون میومد بعدم جیغ و داد صدای شکستن ،نعره زدن بعدم مامانه با یه پارچه روی سرش دووید تو کوچه و فرار از دست پسرش وای جیگرم کباب شد براشون پسره میخواسته مامانشون بکشه و توهم زده بوده بخاطر مصرف مواد و م ش ر و ب بعدم درو بسته بود و خودشو میخواست از بالا پنجره بندازه پایین اینم اضافه کنم چندوقت پول میخواست از مامان باباش اینام دیگه واقعاااا نداشتن که پولی بهش بدن بره بگرده از کارم بیکار شده بوده بخاطر غرور, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها