این دوروز ک دوست جان جانان قضیه رو با یکم سان سور فهمیده، انقد وقت منو پر کرده تنهام نزاشته ک وقت هیچی ندارم
رفته برام ثبت نامم کرده کلاس نقاشی و دکوپاژ ک خیلی دوست دارم و تعریف از خود نباشه یکم بلدم، امروز بزور منو برده
بعد سر راه رفتیم رستوران لبنانی طملته!؟بطملطه!؟ تبله؟! اوه اسمشم یادم نیست ولی ازونا خوردیم ک ماست و بادمجون و ارده و انار و گردو داشت
بعد باز کشوندتم خونه خودشون بزووووز با مامانش درد دلامو گوش دادن نصیحتم کردن دعوام کردن ک چرا تو همچین کاری کردی بعدم ناهار بزووووور سه تا بشقاب ب خوردم دادن ک داشتم گلاب به روتون بالا میاوردم دیگه تا یازده شبم اونجا بودم
راستش تو این مسائل من خیلییی برا بروز مشکلات و غصه هام تودارم هیچکسم این صفتمو جز همین دوستم نمیدونه خانوادم حتی فک کردن چیزیم نیست انقد ک ظاهرسازی کردم
دیشبم باز اومد دنبالم منو برد خونشون کلی اهنگ گذاشت و رق صیدیم و خوش گذروندیم و واقعا حالم بهتر شد یک
ی عمر اصرارررررررررررر میکردم رقص عروسیشو بره من ببینم چجوره ولی میگفت همون روز عروسی ببین حالا امروز برام رفت رقصشو و ذوووووق کردم حسااااابی
خلاصه انرژی مثبت دارم امشب گفتم یکم تو وبلاگ بپخشم و بپاشونمش
راستی ناگفته نمونه بابامم شب زنگ زدن کلی دعوام کردن که دو شبه کجایی هی چپ و راست بیرون و خونه مردم
اولا دانشگاه...برچسب : نویسنده : gisbanooo بازدید : 156